این روزها
هفته پیش و شروع این هفته بسیار مشغول بودم. از روزه خونه خاله تابنده که خودم تنهایی عصر رفتم و مامان شب برای شام اومد و واقعا با بچه ها خوش گذروندیم. جمعه شب هم که خونه عمه مامان دعوت بودیم که از کربلا اومده بودن و بعدش هم رفتیم دسته زنجیرنی و سینه زنی تا شنبه شب هم که خونه اون یکی عمه مامان رفتیم اما اوج اون روز اربعین بود که صبحش رفتیم هیات و بعد برای ناهار خونه ننه و بازی با مهلا و بعد هم راهپیمایی عصر اربعین که برام خاطره خوبی بجا گذاشت. عصر با مامان و پارسا که تو کالسکش نشسته بود راه افتادیم توی راه دوست قطاریم زهرا رو با مامان باباش دیدم و دیگه از اونجا کلا باهم سرگرم بودیم طوری که اصلا خسته نشدم و کل راه رو با لذت پیاده رفتیم ...